-
واسیلی شولژنکو، روایتگرِ «انسان دائمالخمر و بیخانمان»
واسیلی شولژنکو (Vasily Shulzhenko) نقاش روس، متولد 1949، مسکو.
آثار شولژنکو همگی تأملبرانگیزند. هر تابلوی او کتابی گشوده است که با درنگ و مشاهدۀ عمیق و دقیق میتوان به سطرهای مبهم آن پی برد. سبک شولژنکو نوعی رئالیسم کثیف، چِرک و مضحک است که گاه ویژگیهای رئالیسم جادویی را به معنای رقتانگیز به خود میگیرد. اما بیش از همه او انسان روس را به تصویر کشیده است و گونۀ روسی انسان را به مثابه تصویر خاص از انسان پیش چشم ما مینهد.
آدمهای شولژنکو گیر کردهاند. یا در سیلاب، یا در لجنزار و در میان گل و لای. روی آوارها نشستهاند. یا در جایی مرتفع نشستهاند، در نوک برج با طناب خود را بستهاند؛ روی طنابی که بین ساختمانها کشیده شده است. آدمهای شولژنکو نه راه پس دارند و نه راه پیش. سر بر آوار میگذارند و میخوابند؛ داخل لوله زندگی میکنند؛ در لجنزار و پسماندهای کارخانهها زندهاند.
اما… اما انگار «انسان شولژنکو» هیچ نارضاییای از این وضع ندارد! گویی زندگی را همین میفهمد و به وجه گروتسک و رقتانگیز زندگی خود تن داده یا اصلاً از آن آگاه نیست! همین دست و پا زدن در لجن، همین نوشیدن و ادرار کردن. شهوت، ارضای جنسی، سیگار، عرق، رقصیدن، بطالت… زندگی برایش هیچ ارزش و زیبایی خاصی فراتر از همین گند و کثافتی که میبیند ندارد.
اما یک مسئلۀ بسیار مهم دیگر در آثار شولژنکو، مسئلۀ «جا»ست؛ «جا». انسان در تابلوهای او «بیجا»ست، «نابجا»ست، «بدجا»ست، «کمجا»ست. میان زمین و آسمان است. در جایی است که «جا» نیست. این «بیجابودگیِ» انسان کاملاً با آن دائمالخمر بودنش، با آن «گیرکردگی»اش پیوند معنایی دارد. و اینها یعنی «انسان روسیِ شولژنکو» دچار نوعی «بیخانمانی وجودی» است؛ یعنی انسانی که در ذات خویش بیخانمان است؛ هیچ سرپناهی ندارد. سرپناهش بیخبری از زیست نابجای خود است.
در نقاشیهای او «آکاردئون» نماد «فراموشی زندگی لجنگرفته» و نماد «لذتجویی» است. سیگار، عرق، آکاردئون! شاید هم اینها بهترین نمادهای روزمرگی و بطالت روسی باشند. انسان شولژنکو در لجن، در ویرانی، در گند و کثافت میماند، سیگار میکشد، عرق میخورد و با صدای آکاردئون کمر میجنباند و پای میکوبد. نه «قدرت سیاسی» دردی دوا میکند و نه «سنتهای دینی و ملی»؛ این نکته را در تابلوی توالت عمومی به بهترین شکل میبینیم.
در نهایت اینکه میتوان گفت شولژنکو روایتگر انسانی است که در ذات خویش دائمالخمر و بیسرپناه است. یعنی این خود زندگی است که چونان دائمالخمری بر ما هویدا میشود. انسانها دائمالخمر نیستند، خود زندگی موجودی دائمالخمر است… مستی میکند، دود میگیرد، سرمست میرقصد و گُشنی میکند. و انسان در این جهان «بیجا»، «نابجا»، «کمجا» و در حال سقوطی دائمی است.
به نقل از مهدی تدینی