صفحه نخست ‹ انجمن ها ‹ یک فنجان قهوه ‹ زندگی شاد
برچسب خورده: سلامت_روان, هویت
-
زندگی شاد
-
پژوهشها نشون میدن که شادی و رضایتخاطر پایدار، ترکیبی از ۴ عامل اصلی است: لذت، معنا، ارتباط و به سرانجام رساندن اهداف. برای داشتن زندگی معنادار، نیاز به تعادل در این چهار جهت داریم.
1️⃣ مراقبت از خود:
مواردی مثل تغذیه سالمتر و بیشتر خوردن سبزیجات، بیشتر خوابیدن و بیشتر ورزش کردن. هر چه جا برای بهبود این موارد در زندگی ما بیشتر خالیست، این گروه اهداف برای ما ضروریترن.
چرا این دسته اهداف مهماند؟ چون اگر سلامت مناسبی نداشته باشیم، انرژی کافی برای پرداختن به سه دستهی دیگه، یعنی بخشیدن به دیگران، به انجام رسانیدن اهداف و لذت بردن نخواهیم داشت.
2️⃣ بیشتر بخشیدن:
مواردی مانند شروع کردن یا افزایش کارهای داوطلبانه، بخشش به خیریهها یا گذراندن وقت باکیفیت بیشتر با دوستان و خانواده و افرادی که به توجه بیشتر ما نیاز دارن.
اما چرا این دسته اهداف، در لیست اهداف شخصی قرار دارن؟ چون عزت نفس و حس هدفمندی در زندگی با کمک کردن به دیگران افزایش پیدا میکنه و احساس عذاب وجدان از “به اندازه کافی به دیگران کمک نکردن” کاهش پیدا میکنه. ضمنا یکی از بزرگترین پشیمونیهای افراد در پایان عمرشون، نگذراندن وقت باکیفیت به اندازه کافی با عزیزانشون بوده.
گذراندن وقت با عزیزان، میتونه ترکیبی از بخشش و لذت (دسته چهارم) باشه و نه تنها برای شادی، که برای سلامتی انسان هم مفیده.
3️⃣ بیشتر انجام دادن:
اهدافی مثل ساعات بیشتر مطالعه کردن در هفته، تلاش برای ارتقای شغلی، کاهش بدهی، پسانداز بیشتر و رسیدن به اهداف مشخص ورزشی، تخصصی یا علمی.
افرادی که از تیپ شخصیتی A هستن (رقابتگر، هدفمند، منضبط، ناشکیبا، متخاصم) بیشتر از این دسته هدفگذاری میکنن در حالی که کمتر از دیگران بهش نیاز دارن ولی شفافسازی اهداف در هر صورت به همه کمک میکنه در رسیدن بهشون.
گذراندن زمان کمتر در اینترنت هم از موارد جدیدتر در چنین لیستیست.
مهم، داشتن چیزیست که برای ما معنیدار باشه تا بخوایم که به اون برسیم.
4️⃣ بیشتر لذت بردن:
این دسته میتونه شامل بیشتر مسافرت رفتن، بیشتر رقصیدن، یا رفتن به کلاسهای مفرحی که ما “میخواستیم” بریم، گذراندن وقت بیشتر برای کارهایی که از انجامشون لذت میبریم و با افرادی که از بودن در کنارشون لذت میبریم بشه.
برای هر ۴ گروه اهداف بالا، باید مطمئن شد که اونها رو به اهداف واضح، ملموس و قابل اندازهگیری تبدیل کردیم طوری که رسیدن یا نرسیدن بهشون مشخص باشه. ضمنا باید واقعگرایانه باشن. مثلا 45 دقیقه ورزش، 5 روز در هفته یا صحبت با مادرم، حداقل دو بار در هفته.
نیاز نیست از هر چهار گروه به یک اندازه اهداف مشخص کنیم. میتونیم روی گروهی که بیشتر بهش نیاز داریم، بیشتر تمرکز کنیم.
منبع: https://goo.gl/K8x45B
-
هویت اجتماعی و سلامت روانی
انسان بودن به چه معناست؟ یه تعریفش اینه که ما حیواناتی اجتماعی هستیم. از جنبههای بسیاری، ما وقتی که با دیگران هستیم یا در فعالیتهای گروهی هستیم، در بهترین حالتمون هستیم. و ما در هر صورت در گروههای مختلفی زندگی میکنیم (ملیت، مذهب، نژاد و…). ما تکامل یافتیم که در گروه زندگی کنیم.
گروهها، این ظرفیت رو دارن که به ما درکی از “خویشتن” بدن. در روانشناسی معمولا وقتی صحبت از “خود” میشه، منظور “من” هست ولی چیزی که ما در تئوری هویت اجتماعی ازش صحبت میکنیم اینه که “خود” فقط شامل “من” نمیشه، شامل “ما” هم میشه.
هویت اجتماعی، درکی از “خود” است که از عضویت در یک گروه اجتماعی حاصل شده و اون گروه رو به عنوان بخشی از خود، “درونی کردیم”. حتی هویت شخصی ما هم از هویت اجتماعی حاصل میشه؛ این زندگی گروهیه که به من به عنوان یک “فرد” اجازه میده اونی باشم که هستم.
هویت اجتماعی از دستهبندی کردن “خود” میاد و این 3 ویژگی داره:
1. دیگرانی که با اونها “ما” رو میسازم، در هویت من نقش دارن.
2. به موقعیت بستگی داره. در یک جمع هویت من “عضوی از خانواده” بودنه و در جمعی دیگه “عضوی از یک باشگاه ورزشی” بودن.
3. ما با گروههایی خودمون رو دستهبندی میکنیم که باعث بشن حس خوبی نسبت به خودمون داشته باشیم.
اینکه هویت اجتماعی، “دیگران” رو وارد تعریف “خود” میکنه، مبنای رفتار گروهی و طیفی از فرآیندهای اجتماعیه، مثل:
ارتباطات، اعتماد، همبستگی، تاثیرگذاری، سازماندهی و قدرت
بنابراین اگر در گروه یا اجتماعی زندگی میکنن که با افراد دیگه احساس نزدیکی میکنین و هویت مشترکی با اونها دارین، این روی گستردهای از چیزهایی که برای سلامت روانی مهم هستن تاثیر داره، مثل عزت نفس، کنترل، تعلق، حمایت اجتماعی، تطبیق، انعطافپذیری، هدف و معنی{زندگی}. تمام اینها از طرق مهمی، ریشه در هویت اجتماعی دارن.
با وجود این، در دنیای امروز، هویت اجتماعی مثبت در معرض تهدیده، به خصوص در اثر رویدادهای مخربی مثل حوادث، برچسبگذاریها و تغییر شرایط زندگی در اثر مسائلی مثل بالا رفتن سن (که ارتباطات رو با گروههایی مثل همکاران و خانواده که قبلا در ارتباط بودیم قطع میکنه)، بیکار شدن، تبعیض، به حاشیه روندن گروهی از مردم و {سابقا} استعمار.
با توجه به اهمیت و ارزش هویت اجتماعی، این مشکلات، مخاطرات عمدهای رو برای سلامت روانی ایجاد میکنن. مثلا دیده شده که به حاشیه روندن یک گروه میتونه به مشکلاتی مثل افزایش خودکشی جوانان منجر بشه.
ایدهی مرتبط به هویت اجتماعی در روانشناسی بیشتر از 8، 9 سال نیست که به شکل جدی مطرح شده ولی شدیدا مورد توجه قرار گرفته و تعداد مقالات این حوزه، فقط در سال 2014 نسبت به سال قبل، تقریبا دو برابر شده. موضوعات مختلفی در ارتباط با هویت اجتماعی مورد تحقیق قرار گرفتن مثلا اینکه اصلیترین سود رفتن از مردم به کلیسا و مراسم مذهبی مربوط به ایمان نیست، مربوط به اجتماع (حس بودن در اون جمع) است. همچنین مراسم مذهبی هندوها که 12 میلیون نفر به رودخانه گنگ میرن، قاعدتا باید فاجعهبار باشه برای سلامتی جسم و روان (به خاطر آلودگی و انواع بیماریها و شلوغی زیاد) ولی نتیجه به شکل عجیبی متناقض است و تاثیرات مثبت بر سلامتی و بهزیستی افراد شرکتکننده دارد.
همینطور، تاثیر هویت اجتماعی بر حفظ قابلیتهای شناختی مغز در سنین بالاتر در مطالعاتی نشون داده شده، همچنین در نقطه مرکزی رواندرمانی کلینیکی در قالب گروهدرمانیها قرار داره.
آزمایش جالبی که تحت عنوان “آزمایش زندان بیبیسی” معروفه در سال 2002 ترتیب داده شد به این شکل که به 15 مرد داوطلب سالم به طور تصادفی نقش زندانی یا نگهبان در یک محیطی که مشابه زندان شبیهسازی شده بود اختصاص داده شد و اثرات هویت اجتماعی در طی 8 روز آزمایش بر این افراد مطالعه شد. در این آزمایش مداخلاتی انجام شد که حس هویت اجتماعی مشترک رو در بین زندانیها بالاتر ببره تا اثراتش بررسی بشه. نتیجه این شد که هر چه حس هویت اجتماعی مشترک بیشتر شد، زندانیان قویتر شدن و در مقابل سلطهی نگهبانان مقاومت بیشتری نشون دادن و در شورشهای زندان برای براندازی رژیم نگهبانان تلاش کردن. از سویی دیگه، با افزایش قدرت زندانیان، نگهبانان نسبت به عضویت در گروهشون دچار تشویش شدن و این منجر به کاهش مداوم حس هویت اجتماعی مشترک بین اونها شد. به این ترتیب شرایط مطالعهی اثرات افزایش و کاهش هویت اجتماعی فراهم شد. یکی از این اثرات این بود که در طی این زمان، میزان بدبینی (پارانویا) بین زندانیان ثابت موند ولی در بین نگهبانان کاملا افزایش یافت. همینطور میزان استرس در بین نگهبانان شدیدا افزایش یافت.(نمودار در تصویر اول زیر این پست) همچنین میزان “تحلیلرفتگی شغلی” در بین نگهبانان افزایش یافت.
به نظر میرسه که معمولا به جای پرداختن به ریشههای مشکلات روانی (ریشهشناسی اجتماعی) به دسته بندی شرایط و علائم مشکلات علاقه داریم.
در تحقیقی با تعداد گستردهتری از شرکت کنندگان، 4087 فرد بالای 50 سال سن، که 339 نفرشون افسردگی داشتن، بر اساس اظهار خودشون که عضو چند گروه هستن، ارتباط بین تعداد گروههایی که فرد در اونها عضو هست با احتمال افسردگی به دست اومد. نمودار این رابطه در تصویر دوم زیر این پست دیده میشه. افرادی که عضو هیچ گروهی نبودن، 41 درصد افسردگی داشتن و افرادی که عضو یک گروه بودن 31 درصد و عضو دو گروه 21 درصد و افرادی که عضو سه گروه یا بیشتر بودن، 15 درصد افسردگی داشتن.
بر اساس یافتههای تحقیقاتی دیگه، در مورد مشکلات روانی در محیطهای کاری، بعیده که عدم هویتیابی (identification) با گروه کاری، یکی از دلایل نباشه. تحقیقات بسیار دیگهای هم همین نتایج رو نشون دادن اما بیشتر این تحقیقات بر اساس همزمانی و همبستگی (correlation) بودن نه علیت (causation). ما در تحقیقی، به مطالعه تاثیر هویتیابی در اثر مشارکت افراد آسیب دیده (روحی) در فعالیتهای تفریحی گروهی مثل یوگا، فوتبال، فعالیتهنری و … پرداختیم که توسط انجمنی خیریه فراهم میشدن. نکتهای که مشاهده شد این بود که اگر این افراد با گروه تفریحی هویتیابی نکنن (هویت مشترکی بین خودشون و اون گروه احساس نکنن) این فعالیتها تقریبا تاثیری ندارن. پس فقط قرار دادن صرف افراد در گروه سودی نداره، باید با اون گروه بتونن هویت مشترک معناداری حس کنن. در صورت وجود این شرط، تاثیری خیلی خیلی عمیقی بر سلامت روانی افراد داره، طوری که از 49 درصد افسردگی بین این افراد، میزان افسردگی به 29 درصد رسیده.
گفتیم که هویت اجتماعی از دستهبندی کردن “خود” میاد و این 3 مشخصه داره:
1. “شاملیت”؛ یعنی چقدر دیگرانی که با اونها “ما” رو میسازم، در هویت من نقش دارن.
2. میزان “بستگی به موقعیت”؛ مثلا به طور طبیعی در یک جمع هویت من “عضوی از خانواده” بودنه و در جمعی دیگه “عضوی از یک باشگاه ورزشی” بودن. (یک مقدار بهینه برای این بستگی به موقعیت وجود داره که بیش از اون یا کمتر از اون دسته بندی کردن خود بر اساس موقعیت، سالم نیست – مترجم)
3. میزان “مثبت بودن”؛ ما با گروههایی خودمون رو دستهبندی میکنیم که باعث بشن حس خوبی نسبت به خودمون داشته باشیم. (یک مقدار بهینه برای ارتباط حس مثبت ما با هویتیابی توسط یک گروه وجود داره که کمتر یا بیشتر از اون سالم نیست – مترجم)
حالا چی میشه اگر این شاخصها به اندازهی بهینه نباشه؟ یعنی دستهبندی کردن خود (هویت اجتماعی)، بیش از حد “شامل دیگران” باشه یا کمتر از حد مورد نیاز؛ بیش از حد “بستگی به موقعیت” داشته باشه یا کمتر از حد مورد نیاز، بیش از حد مثبت باشه یا کمتر حد مورد نیاز.
بنابراین، نوعی فضای سه بعدی برای توصیف دسته بندی خود و سلامت روانی وجود داره (تصویر زیر این پست)
در تصویر دیده میشه که در شرایط مطلوب، یعنی بهروزی و کامیابی، میزان شاملیت دیگران و بستگی به موقعیت و مثبت بودن، نسبتا بالاست. ولی میشه که شاملیتِ بیش از حد دیگران رو تصور کرد، مثلا در حالت شیدایی که شخص، همه رو مثل دوست نزدیکش میدونه و در حالت اسکیزوفرنی که گاهی نمیتونن بین خودشون و دیگران تمایز قائل بشن.
مزیت این مدلِ شناختی برای سلامت روان اینه که یک الگوی کلی و پیوسته برای بیماریهای روانی ارائه میده، به جای تعصب بر شناسایی امراض به عنوان شرایطی خاص و منفرد که بین حالت نرمال و غیرنرمال تفاوت ایجاد میکنن.
در تحقیقی بر روی 85 فرد بالغ با میزان بالای اضطراب، استرس، تنهایی یا افسردگی که در 5 جلسه بر روی مهارتهایی کار شد که منجر به عضویت موثر در گروههایی بشه که با اونها حس هویت مشترک حس کنن، میزان اضطراب، استرس، تنهایی و افسردگی به طرز واقعا چشمگیری کاهش یافت و از آنجایی که این مداخلات به مراجعه کننده کمک میکنه “مهارتهایی رو بیاموزه” برای ارتباط معنادار با گروهها، انتظار میره که فرد {به طور کل} مقاومتر بشه و مزایای این روش در دراز مدت پایدار باشه.
“خود” حقیقی، در فردیت نیست، در عضویت ما در گروههاست، وقتی با خانواده هستیم، وقتی با همکارانی هستیم که دوستشون داریم، وقتی که جزئی از جمعی بزرگتر هستیم.
-
این پاسخ 11 ماه ها، 3 هفته ها پیش توسط
mana ویرایش شده است.
-
این پاسخ 11 ماه ها، 3 هفته ها پیش توسط
-
اگر به اوقاتی فکر کنی که در اوج حالت مثبت احساسی بودی، تقریبا هیچ موقع در تنهایی نبوده. وقتی به شادترین لحظاتی که تا حالا تجربه کردی فکر کنی، تقریبا همیشه با افراد دیگه بوده. تکامل، ما رو به صورت موجودات اجتماعی ساخته. سیستم احساسی ما (hedonic system) در پیرامون انسانهای دیگه ساخته شده. یعنی هدفش تعلق داشتن و خدمت به چیزی بزرگتر از نفس (self) است. نفس، زمینی کاملا لمیزرع برای بهزیستی (well-being) است.
Prof. Martin Seligman