-
ادواردو کینگمان و «سرشت رنجدیدۀ انسان بومی»
مروری بر زندگی و آثار ادواردو کینگمان (1913ـ1997)، نقاش نامدار اکوادوری.
پدر کینگمان پزشکی آمریکایی بود که به همراه شرکتی که در آن کار میکرد به اکوادور آمده بود و در معادن طلا کار میکرد. او با زنی اکوادوری ازدواج کرد که نتیجۀ این ازدواج تولد ادورادو بود.
دورنمایۀ فراگیر تمام آثار کینگمان، زندگی پررنج مردمان بومی است. «دستها» و «چهرهها» پربسامدترین عناصر تابلوهای کینگمان است، و آن رنج و فقری که کینگمان خیال دارد به تصویر کشد در این دو عنصر تبلور مییابد. در تمام تابلوهای کینگمان، «دستها»، یعنی «انگشتان و کف دستها»، به شکل بیتناسبی بزرگتر از آن چیزی است که باید باشد. در این عدمتناسب دو معنا نهفته است: نخست اینکه بزرگی دست و پنجه نشان از کار فیزیکی است که باعث میشود دستها زمخت و بزرگ شود. فراموش نکنیم که پدر کینگمان در معدن طلا کار میکرد و کینگمان در کودکی ظاهر فیزیکی کارگران بسیاری را دیده بود. اما نکتۀ دوم معنای استعاری است: دستهای بزرگ، نشان نیازهای بزرگ است. دست هر چه بزرگتر، تهیتر و نیازمندتر به نظر میرسد. و اما چهرهها: در چهرۀ آدمهای کینگمان هیچ نشانی از لبخند نیست. شکستگی چهرهها و چشمان تاریک همه یکسر روایتگر درد و رنجند، و گاه نومیدی.
کینگمان با این رویگردانیاش از فضا و درونمایههای بورژوایی (طبقۀ متوسط و بالا) به پیشگام نسلی تبدیل شد که به نوعی هنر بومیگرا و دغدغهمند پایبند بود؛ نسلی که یکی از شاخصترین چهرههایش اوسوالدو گوایاسامین بود، دیگر نقاش نامدار اکوادوری که پیشتر کارهایش را مرور کردهایم.
در ادامه میل دارم به نکتهای فلسفیتر و مفهومی اشاره کنم:
نخست اینکه «نوع نگاه وجودشناختی کینگمان درباره انسان چیست؟ انسان کینگمان کیست؟ آیا کینگمان به نفس انسان نظر دارد یا دغدغهاش تنها انسانِ اکوادوری یا به عبارتی انسان بومی است؟»
به نظر میرسد کینگمان چنان غرق در روایت «انسان اکوادوری» است که خیال ندارد از «انسان بومی» به «نفسِ انسان بودن» گذار کند. کینگمان نمیخواهد، رنج «انسان» را روایت کند، بلکه تنها میخواهد از زندگی پررنج «انسان اکوادوری» سخن بگوید؛ یا در نهایت میخواهد از درد «انسانِ بیچیز» بگوید. پس نوعی «بومیگراییِ رادیکال» در تابلوهای کینگمان دیده میشود که راه را بر «پرسشهای فلسفیِ کلان» بسته است. کینگمان پرسشهای اصیل وجودی ندارد، بلکه دغدغهاش «وجود پردرد انسان اکوادوری» است (یا هر انسانی که شبیه انسان اکوادوری است که مانند آن در آمریکای مرکزی و جنوبی بسیار بودند و هستند). به همین دلیل، کینگمان را «روایتگر سرشت رنجدیدۀ انسان بومی» نامیدهام.
برای درک این تفاوت و تمایز میتوان کینگمان را با گوایاسامین مقایسه کرد. گوایاسامین از همین عزیمتگاه کینگمان آغاز کرده است، یعنی از «بومیگرایی»، اما او ماهرانه، ضمن نگاه داشتن فورمِ بومی، توانسته است آثاری خلق کند که نگاه فلسفی و وجودی عمیقتری به انسان دارند. گوایاسامین از «انسان بومی» گذر کرده است و به «نفس انسان» یا «نفس انسان بودن» رسیده است.